پایگاه خبری صبح بافق

۹ فروردین ۱۴۰۳

اخبار روز

صبح بافق؛ اجتماع رکن پر رنگ و نقشِ موجودیت انسان است . انسان برآیند اختیار شخصی و اجتماع انسانی می‌باشد . وجود انسان چه از بعد روحی و چه از بعد فیزیکی، به اجتماع ربط دارد؛ خانواده اولین جمعی است که انسان با آن خو میگیرد . جامعه شناسان میگویند اساس تشکیل اجتماعات بزرگ خانواده است، یعنی اینکه یک شهر اجتماع خانواده هاست . با این مقدمه به پاسخگویی سوالات خویش بپردازیم؛ اولا ضرورت تشکیل خانواده در کجاست و ثانیا خانواده فروپاشیده غربی چه تاثیری در سیاست و فرهنگ و بصورت کلی جامعه مغرب زمین داشته است ؟ تشکیل خانواده و زیر بار مسئولیت زندگی متاهلانه رفتن، علاوه بر تطابق عمیق با دستورات دینی ( که پرداختن بدان خود مقالی مفصل میطلبد )، با عقل سلیم و مصلحت جو و نتایجش سر دوستی دارد. ازدواج اولین مرحله خروج از خودِ طبیعی فردی و توسعه پیدا کردن شخصیت انسان است. بعد از ازدواج، وقتی می‌خواهیم کار کنیم برای منِ تنها نیست؛ آن «من» تبدیل به «ما» می‌شود به طوری که انسان آنقدر به سرنوشت خانواده علاقه‌مند است که به سرنوشت شخص خودش، و رنج می‌برد تا آنها در آسایش باشند. همین یک مورد رشد اخلاقی پربرکتی که در بطن ازدواج و خانواده وجود دارد کفایت میکند تا انسان از لزوم تشکیل خانواده بگوید و بنویسد . ولیکن البته که خانواده ضرورت خود را از تنها یک دلیل وام نگرفته است . تشکیل خانواده و به کار بستن قوانین ازدواج تنها راه پیش گیری از پی آمدهای زیان بار افراط و تفریط در روابط جنسی و رستگاری جامعه ی انسانی است، تاریخ ثابت کرده، آنجا که خانواده و روابط جنسی کنترل شده نبوده است، عصیان در برابر اخلاق موج زده و تمام چارچوب ها شکسته اند. بعلاوه اینکه زن و مرد دو موجود بر هم اثر گذارنده اند؛ یعنی اینکه مرد به واسطه زن کمال میابد و زن بواسطه مرد؛ البته باید گفت که زن در مرد تاثیر فراوان داشته است ، تاثیر زن در مرد از تاثیر مرد در زن بیشتر بوده است ، مرد بسیاری از هنرنمایی ها و شجاعت ها و دلاوری ها و نبوغ ها و شخصیت های خود را مدیون زن و خودداری های ظریفانه زن است . زن همیشه مرد را می‌ساخته و مرد جامعه را، از این رو می‌توان در باب الزام خانواده سخن گفت . آرامش روحی نیز از برکات خانواده است؛ انسان خسته از همه جا در خانواده فارغ از مشکل است و جاذبه های بخصوص زندگی خانوادگی روحش را سبک میکند. کمترین فایده خانواده در این حوزه؛ ارضای احتیاجات گاها آزار دهنده جنسی است، انسان خانواده دار فارغ از بسیاری از بند های ذهنی و گره های کور عاطفیست. از بعد دیگر قضیه اگر به مسئله تداوم اجتماع بیندیشیم؛ فرزند آوری الزام خانواده را هزاران برابر در راه این هدف مینماید. تداوم جامعه در گرو خانواده است؛ خانواده که نباشد، یا جامعه ای نیست و یا جامعه سالمی نخواهد بود . که در هر دو حالت می‌توان قبح قضیه را به وضوح مشاهده کرد. مجموعه این دلایل را که به محضر وحی نبوی تسلیم مینماییم و سخن وحی را نیز استماع میکنیم؛ بدین نتیجه میرسیم که خانواده نه تنها واجد فواید است بلکه واجب برای حصول فایده نیز هست؛ یعنی اینکه تشکیل خانواده نه در حد یک توصیه بلکه الزامی است در جهت متعالی شدن‌‌. حال با توجه به نتایج حاصله استدلالهای ذکر شده؛ به بررسی بنیان از هم پاشیده شده خانواده در غرب و اثرات نامبارکی که بر عرصه های گوناگون داشته است میپردازیم . غربِ خسته از انسانیت و تشنه غریزه مناسبات مختلف خود را به نحوی تنظیم کرده است که نهایت امر آنچه حاصل شده خانواده های یا بیمار و ضعیف بوده و یا اینکه اساسا حذف شده بوده است. زمانی که فلاسفه غربی مانند برتراندراسل اراجیف نامه هایی مثل « اخلاق زناشویی » مینویسند و اساس وجود خانواده را منفی قلمداد می‌کنند و یا زمانی که دیدگاه های مارکسیستی افراطی به حوزه خانواده یورش میبرند و اشتراک را به لذت جویی های جنسی نیز می‌کشانند، یا زمانی که فلسفه اخلاق غربی و فلسفه سکسوالیته اروپایی سمت و سوی رهایی و اباحه گری جنسی به خود میگیرند، دقیقا در همین نقطه خانواده متزلزل و نابود میشود؛ میپاشد و هر آنچه که بدان ربط دارد ( یعنی همه چیز های اجتماعی ) را هم با خود میپاشاند. فرهنگ ابتدا در خانواده آموزش داده می‌شود؛ حالا اگر خانواده ای نباشد که فرهنگی هم نخواهد بود و اگر باشد و ضعف داشته باشد، فرهنگ درست انتقال داده نخواهد شد. عده ای توهم این را دارند که نهاد های آموزشی جایگزین خانواده اند؛ ولیکن ناگفته پیداست که روابط خانوادگی اصیل با آن روابط سازمانی تصنعی بسیار متفاوت اند و در اثر این تفاوت کارکرد ها نیز فرق خواهند داشت . از طرفی فرهنگ ( اعم از حق و باطل ) برای درست اجرایی شدن زمینه های میطلبد؛ از جمله اینکه فرهنگ را زمانی می‌شود اجرایی و عملیاتی کرد که انسان های سالمی در جامعه وجود داشته باشند، عدم خانواده مساوی خلا سلامت روانی است و چنین انسان های ناسالمی نمی‌توانند ضمانت اجرای فرهنگ باشند. در عرصه سیاست هم منوال همین است؛ برخی نظریه پردازان سیاسی من جمله برخی فمینیست ها مناسبات خانواده را در حوزه سیاسی موثر میدانند . مثلا این قشر گزاره های معروفی من جمله : « به تناسب تغییرات در امر خانواده، مناسبات قدرت نیز [لاجرم] تغییر خواهد کرد. وقتی پدرسالاری و یا قیّم‌مآبی از امر خانواده، در یک جامعه، رخت بربندد، مناسبات قدرت نیز از تحمیل، اعمال نظر و عقیده، خیرخواهی و مصلحت‌اندیشیِ یک‌جانبه، دست خواهند برداشت » در بطن نظریات خود دارند . به هر حال آنچه مسلم است، این نکته است که زندگی اجتماعی با تمام شؤون خود در چنبره خانواده است. اشکال در نهاد خانواده مسری به تمام بخش های جامعه خواهد بود. سیاست، فرهنگ و اجتماع از خانواده آغاز میشود و اگر این سر سلسله و سر حلقه از درد در رنج باشد، این سه حوزه نیز پر آسیب خواهند بود. حال غرب در این وضع سیر می‌کند؛ خانواده های تضعیف شده و در نتیجه فرهنگ رو به قهقرا و سیاست در حال سقوط و جامعه در حال انحطاط واقعیت امروز غرب است. واقعیتی که شاید بتوان آن را سرنوشت محتوم مغرب عاصی نیز باشد.