پایگاه خبری صبح بافق

۵ آذر ۱۴۰۳

اخبار روز

صبح بافق؛ تیغ زنی شب ها به دلیل بگو و مگوهایی که با مادرم داشتم (( چرا ازدواج نمی کنی حالا دیگه چهل سالت شده و هنوز نتونستی زن زندگی برای خودت دست و پا کنی ، از بس بی بخار و بی عرضه ای..)) از خانه بیرون می زدم . انگار برنامه هر شب من شده بود، ردخور نداشت که موقع صرف شام مادرم از روی ترحم و دلسوزی حال منو نگیره و اشک مذلت برام نریزه مثل پتک تو سرم نکوبه و این و اون را به رخم نکشه و بگوید پسر فلان همسایه فرزند سومش هم دنیا اومد و تو هنوز عقب مونده ای و هنوز برای آینده خود قدمی بر نداشتی. به همین دلیل اون شب هم شام خورده و نخورده، با ماشین راهی کوچه و خیابان شدم و چند مسافر جابجا کردم تقریبا ساعت ۲ شب بود که یک زن تنها تو خیابان دست بلند کرد با این که کمی از او فاصله گرفته بودم دنده عقب گرفتم و او را سوار کردم . هنوز از او مسیر نگرفته بودم در حالیکه پاکت سیگار مارک دار نعناعی در دست داشت به شانه ام زد و گفت: آقا آتیش دارید یه لحظه خشکم زد و گفتم بله … و سریع فندک ماشین کشیدم تا سیگارش را روشن کند من یک لحظه تو آینه جلو، نگاهی به وی انداختم دیدم ظاهری زیبا انگار تمام صورتش را کمپلت پایین آورده باشد یا به تعبیری عمل جراحی زیبایی رو صورتش پیاده کرده است. تو دلم به خودم گفت این یعنی زن …یعنی یک تیکه ماه .. داشتم زیر چشمی اورا می پائیدم که گفت: لطفا نگه دار آقای راننده … او را پیاده کردم بعد از روی زیرکی خودم ماشینم را کمی آنطرف تر پارک کردم و چراغ خاموش، رفتارش را زیر نظر گرفتم و با دقت خاص متوجه شدم که کدام خانه کلید انداخت و داخل شد. وقتی به منزل برگشتم با اینکه خیلی گرسنه و خسته بودم زمانیکه داشتم درب ماشین را قفل می کردم دیدم کیف زنانه ای تو ماشینم جا مانده است ناخودآگاه خیلی خوشحال شدم وقتی داخل کیف را گشتم دفترچه تلفنی را پیدا کردم که صفحه اول آن مشخصات صاحبش نوشته شده بود . نام: مژگان……. مجددا بابت چنین مسافری که به پستم خورده بود تو پوست خودم نمی گنجیدم غافل از اینکه برایم دام پهن شده بود. نزدیک های ظهر همان روز با آن خانم تماس گرفتم و در مورد جا گذاشتن کیفش به او خبر داده و او را از نگرانی درآوردم به محض شنیدن خبر من کلی تشکر کرد و همین ماجرا، بستر ارتباط گرفتن من و او را فراهم کرد بطور خاص به او وابسته شده بودم و باید عنوان کنم که اگر یک روز او را نمی دیدم انگار خواب به چشمام نمی آمد. با اینکه واقف بودم که تکلیفش هنوز روشن نیست و بنا به ادعای خودش در حال جدا شدن از همسرش هست ولی ارتباط ما پیشرفته تر از ملاقات حضوری شده بود با قربون صدقه رفتناش و ادا و اطوارش من را خام خودش می کرد و با بهانه های مختلف از من پول قرض می گرفت و حالا گرفته از ترزیق بوتاکس و ژل بابت خط اخم و لبخندش، نداشتن وسایل منزل مثل پرده و مبلمان و یا دایر نمودن آرایشگاه و تغییر دکوراسیون سالن زیبایی اش…، منم چون بیمارگونه دوستش داشتم و قدرت نه گفتن در مقابلش نداشتم هزینه هایش را متقبل می شدم . یک روز از وی خواستم که در مورد آینده مان چه تصمیمی دارد هر روز به من وعده وعیدهای واهی می داد انگار داشت از سادگی من سوء استفاده می کرد و من را تیغ می زد بلاخره دیگر مثل قبل ، من نمی توانستم او را ساپرت مالی کنم روابطمون رو به تیرگی می رفت زمانیکه خواستم از وی تسویه حساب کنم و راهم را از او جدا کنم و پیگیر موضوع شدم متوجه شدم که همسرش معتاد به هروئین است و این خانم از آزادی خاص نه تنها من بلکه با افراد مختلف مراوده دارد. در آن زمان همسرش از من مدعی شد که شما به چه دلیل به همسر من پول می دادی و انگیزه شما از اینکار چه بوده است ..من به جایی که طلبکار باشم تازه بدهکار هم شده بودم عجب حماقتی کردم !!!فریب ظاهر زنی خوردم که …! بر اساس پرونده های واقعی در نیروی انتظامی

ارسال دیدگاه